جدول جو
جدول جو

معنی مضمحل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مضمحل شدن
کشفتن نیست شدن نابود شدن وا رفتن نیست شدن نابود گردیدن: و از گرستن رطوبات ز جاجی وملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد دماغ صافی و چشم روشن گشت
فرهنگ لغت هوشیار
مضمحل شدن
نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن، متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن، متداول شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِدَ دَ)
عمل شدن. به کار بسته شدن: به هر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. (منشآت قائم مقام) ، مرسوم شدن. رایج گشتن. متداول شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
حل شدن (مانند شکر در آب)، گشوده شدن، تعطیل شدن برچیده شدن: (حزب... منحل شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکحل شدن
تصویر مکحل شدن
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتحل شدن
تصویر مکتحل شدن
سرمه بچشم کشیدن، در شدت و سختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن: (... بهرخدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 164)، رایج شدن متداول گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
زیر بار رفتن تحمل کردن، یا متحمل نشدن، تحمل نکردن، بروی خود نیاوردن اعتنا نکردن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه بخدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده دور جمجمه هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل شدن
تصویر متحمل شدن
((~. شُ دَ))
تحمل کردن، اعتنا نکردن، به روی خود نیاوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
برچیده شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن، اعتنا کردن، توجه کردن، به روی خود آوردن، دستخوش شدن، دچار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دربرگرفتن، شامل شدن، به سن سربازی رسیدن، سرباز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابود کردن، نیست کردن، ازمیان بردن، تباه کردن، متلاشی کردن، منقرض کردن، سرکوب کردن، منکوب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
Disbandment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
dissolution
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
การยุบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
kuvunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
pembubaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
פיזור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
解散
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
解散
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
해체
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
роспуск
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
বিলুপ্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
भंग होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
scioglimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
disolución
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
Auflösung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
ontbinding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
розпуск
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
rozwiązanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
dissolução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
تحلیل
دیکشنری فارسی به اردو